برای شاد کردن درون ادمها کافی بود ظاهرا خوب باشم، ظاهرم که خوب بود دیگر آنها ذره ای از درونت مطلع نمی شدند؛ آدمها غریبه هایی شده اند که لباس آشنایی تن کرده اند تا فقط خودمان را گول بزنیم که نمی دانیم درد این دنیا و ادمیت چیست که آدمها اینگونه در وجودشان احساس تنهایی می کنند.
گاهی مینویسم و خودم میخوانم آری فقط خودم میخوانم دیگر توقع ندارم بخوانی حال میفهمی وقتی اوایل میگفتم میخواهم خواهرت باشم بخاطر چه بود؟ می دیدم روزی را که چنین دور میشوی ز من. ای کاش وقتی اولین عاشقانه ها بینمان صورت گرفت و من گفتم عادت میکنیم میفهمیدی منظورم چیست. اگر منظورم را میفهمیدی الان بازم کنارم بودی. بازم با مفهوم صمیمانه دوست داشتن و حقیقت عشق کنارم بودی حتی بسیار خواهرانه و حتی با وجود یک روح در دو بدن.
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم آخ… تا میبینمت یک جور دیگر میشوم با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند یاسم و باران که میبارد معطر میشوم در لباس آبی از من بیشتر دل میبری آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو میتوانم مایهی ـ گهگاهـ دلگرمی شوم میل، میل توست، امّا بی تو باور کن که من در هجوم بادهای سخت، پرپر میشوم #مهدی_فرجی
درباره این سایت